باسمه تعالی
*قرآن در آیه ای می فرماید: هیچ اجباری در دین نیست و در آیه ای هم می فرماید هیچ فرقی میان پیامبران نیست، اما در آیه ای دیگر می فرماید: هر کس آئینی غیر از اسلام داشته باشد، از او پذیرفته نمی شود. آیا این آیات باهم متناقض نیستند و نیز آیا فقط پذیرش یک دین، بر خلاف آزادی عقیده نیست؟
طبق آیه 56 سوره ذاریات[1]، خدای متعال انسان را خلق نکرده، مگر برای اینکه او را عبادت کند و مطیع و عبد او باشد. با توجه به اینکه نمی خواهم از موضوع بحث فاصله بگیرم، وارد بحث علت عبادت و اینکه آیا این هدف هدف غائی هست یا نه، نمی شوم. اما آنچه که متناسب با بحث ما از این آیه فهمیده می شود، این است که در این میان، آزادی عقیده چه محلی از اعراب دارد و تفسیر این آیه که می فرماید:« در دین اجباری نیست»[2]، چگونه با عبد بودن در برابر خدای متعال جمع می گردد؟
برای روشن کردن جایگاه آزادی عقیده در این بحث و نوع اختیاری که خدای متعال به آدمی داده، باید گفت: اختیار بر دو نوع است؛ اختیار تشریعی و اختیار تکوینی. اختیار تشریعی به این معناست که امر و نهیی در کار نباشد و فرد مختار، هر آنچه خود صلاح می داند انجام دهد. اما اختیار تکوینی، اختیار در انجام امر و نهی و عمل به آنهاست. یعنی ممکن است فرد امر ونهی شود و دستوراتی بالای سر او باشد؛ ولی در عمل اطاعت یا عدم اطاعت از آن امر و نهی، با خود اوست و اعمالی که انجام می دهد، بدون اراده او صورت نمی گیرد. اختیاری که خدای متعال به انسان داده نیز اختیار تکوینی است و نه اختیار تشریعی. یعنی خدای متعال انسان را امر ونهی کرده و در ازای عمل او، وعده پاداش و یا عذاب به او داده؛ اما انسان را در عمل آزاد گذاشته تا او خود راه بهشت و یا دوزخ را انتخاب کند. در واقع این اختیار به این معناست که انسان هر کار خوب و بدی انجام دهد، خودش با اراده خودش کرده و اینگونه نیست که خدای متعال او را در تکوین وادار به انجام عملی کرده باشد.
این در حالی است که خدای متعال خیر و شر را از طریق نبوت به انسان معرفی کرده و نیز قدرت تشخیص آن را در نهاد بشر قرار داده است. لذا بلافاصله بعد از آنکه فرموده:«اجباری در دین نیست»، می فرماید:« راه تکامل از گمراهی مشخص شده است»[3]. مثل پدری که راه و چاه را به فرزندش می شناساند و او را کاملاً آگاه می سازد و بعد به او اختیار می دهد تا خودش انتخاب کند. اما این اختیار دادن به معنی این نیست که فرزندش اگر چاه را بر راه ترجیح داد، درست عمل کرده باشد. بلکه توقع پدر از دادن این اختیار به فرزندش، این است که او خود بفهمد راه بر چاه برتری دارد.
نکته دیگری که از این آیه می توان فهمید، این است که: اختیار در دین آوردن است؛ نه در باقی ماندن در دین. فرض کنید نوجوانی به مدرسه نرفته و هیچ سر و کاری با آموزش و پرورش ندارد. لذا تحت پوشش قانون هیچ مدرسه ای نیست و کسی حق ندارد قوانین آموزش و پرورش را به او تحمیل کند. اما وقتی این شخص به سن هجده سالگی رسید، به خاطر نداشتن سواد از خیلی مزایای اجتماعی محروم است. اما همین شخص وقتی وارد فضای آموزش و پرورش شد و در مدرسه ای ثبت نام کرد، در ضمن اینکه به شرط آوردن نمره قبولی از آن مزایای اجتماعی بهره مند می شود، در داخل مدرسه تحت نظر قانون است و حق تخلف از آئین نامه مجموعه ای که به آن تعهد داده را ندارد. وگرنه تخلف او پیگرد قانونی خواهد داشت. در رابطه با حکومت خدا نیز اینچنین است. کسی که وارد اسلام شد و قوانین اسلام را پذیرفت، در ضمن اینکه امر به معروف و نهی از منکر می شود، وعده بهشت به او داده شده است؛ مگر اینکه نمره قبولی نیاورد و مسلمان واقعی نباشد. اما کسی که اسلام نیاورده، چون نسبت به این مجموعه تعهدی نداده، اجباری بر او نیست. ولی همین شخص در آخرت غیر از مدرک اسلام از او قبول نمی گردد و از مزایای اخروی محروم بوده، داخل بهشت نخواهد شد. از این روست که می گویند احکام اسلام بر ذمه کافر هست؛ اما باطل می باشد. چرا که همانطور که گفته شد، هدف عبادت خداست و عمل به احکام و انجام خوبی ها تنها در قالب عبد بودن تحت پرچم دین و ائینی که خدا تعیین کرده، پذیرفته خواهد شد.
و اما در رابطه با ادیان که کدام از جانب خدا پذیرفته می شوند، دو موضوع ادیان حقیقی و انحرافی و ادیان منسوخ جای بحث و بررسی دارد:
در باره ادیان حقیقی و انحرافی باید گفت: خدای متعال 5 آئین آسمانی به بشر ارائه کرده است و نه بیشتر. اما می بینید که قومها و قبایل زیادی در قالب انواع و اقسام آئینهای مختلف در دنیا وجود دارد. این موضوع حاکی از آن است که خیلی از این ادیان واقعی نیستند و بلکه به دست بشر تحریف شده اند. مثلاً خدای متعال برای مسیحیت 1 انجیل بیشتر نازل نکرد. اما این 1 نسخه انجیل تبدیل به 28 نسخه انجیل شده که در حال حاضر 4 نسخه آن، در جاهای مختلف دنیا به رسمیت شناخته شده است. لذا ادیان انحرافی اعتباری ندارند و از این لحاظ اسلام اصیل، به عنوان 1 آئین حقیقی بر آنها برتری دارد. پس آزادی توابع آئینهای انحرافی در اعتقادی که دارند، به معنی صحت انتخاب آنها نیست. همانطور که اگر کسی در شته های علمی نظریه اشتباهی را قبول کند، به معنی درستی آن نظریه نیست.
موضوع دیگری که در این باره جای بحث دارد، منسوخ بودن ادیان است؛ به این معنا که ادیان قبل از اسلام منسوخ شده است. ممکن است سؤال شود: مگر در کلام وحی اشتباه راه دارد که موجب نسخ آنها گردد؟ در جواب این سؤال باید گفت: نسخ بر دو نوع است. گاهی کشف نظریه جدید در مبانی، حکایت از بطلان و اشتباه بودن نظریه قبلی دارد و در واقع نظریه ناسخ، مُصلح نظریه ماقبل است. اما برخی مبانی مدت زمان محدود و تعیین شده دارند و در واقع منسوخ شدن آنها به معنی این است که تاریخ انقضاء آنها فرا رسیده است.
خدای متعال برای معرفت بشر و ترقی ظرفیت او، به او فرصت داده و این مسیر ترقی و تکامل را پله به پله ارائه کرده است تا انسان برای رسیدن به اوج کمالات، ظرفیت خود را به تدریج آماده سازد. لذا می بینید که احکام اسلام هم همه یکجا به او عرضه نشد و بیست و سه سال طول کشید تا دین اسلام کامل گردد. ورود به خود اسلام نیز به همین صورت نیازمند گذر زمان بود و پیشرفت بشر تا قبل از بعثت حضرت رسول(ص)، به گونه ای نبود که بتواند احکام اسلام را بپذیرد. از اینرو ادیان قبل از اسلام بر آنها ارائه شده که ظرفیتی کمتر از پذیرش اسلام را داشتند. به تعبیری دیگر می توان گفت: احکام ادیان دیگر به مقتضای شرایط همان زمانی بوده که نازل شدند و آن ادیان، شرایط بعد از ظهور اسلام را جوابگو نیستند. در واقع دین اسلام، آپدیت شده آن ادیان و دینی کامل تر از آنهاست. این هم ناگفته نماند که در تمامی ادیان بر حق قبل از اسلام نیز بشارت به اسلام داده شده و در تورات و انجیل واقعی، به یهودیان و مسیحیان دستور داده شده که اگر روزی اسلام را درک کردند، باید به آن ایمان بیاورند. لذا از زمانی که آیه 85 سوره آل عمران[4] نازل شده، هیچ آئینی غیر از اسلام از سوی خدا پذیرفته نیست. این در حالی است که وقتی امام زمان(عج) ظهور می کند، حضرت عیسی از آسمان فرود آمده، پشت سر حضرت مهدی به نماز می ایستد و به او اقتدا می کند. در نتیجه اگر تابعین دیگر پیامبران بعد از ظهور اسلام به پیامبر خاتم ایمان نیاورند، مشخص است که آنها پیامبر خود را هم قبول ندارند. وگرنه خود پیامبران الهی، باهم هیچ اختلافی ندارند؛ کما اینکه شما می بینید قرآن حضرت ابراهیم را هم مسلمان خوانده[5] و آئین حضرت محمد (ص) را در امتداد آئین او معرفی کرده است.
با توجه به توضیحات فوق، موضوع عدم اجبار در اسلام آوردن که در قرآن آمده، به معنی درستی راه های غیره نیست و حکایت از آن دارد که تبعیت از اسلام نباید بر پایه احساس و یا تکلف صورت گیرد. زیرا لازمه اش این است که در این باره، تحقیق و تأمل لازم صورت گیرد و انسان با رجوع به طینت و وجدان خویش، اسلامی توأم با معرفت و سرشار از عشق الهی اختیار کند.